معرفی وبلاگ
زندگی دفتری از خاطره هاست / یک نفر در دل شب , یک نفر در دل خاک / یک نفر همدم خوشبختی هاست/ یک نفر همسفر خوبیهاست / چشم تا بازکنیم عمرمان میگذرد/ ما همه همسفر و رهگذریم/ آنچه باقیست فقط خوبیهاست
طراح قالب
Tebyan
مستمند و ثروتمند
دوشنبه 20 8 1392 18:51

رسول اكرم " ص " طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود . ياران‏
گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند .
در اين بين يكي از مسلمانان - كه مرد فقير ژنده‏پوشي بود - از در رسيد . و
طبق سنت اسلامي - كه هر كس در هر مقامي هست ، همين كه وارد مجلسي مي‏شود
بايد ببيند هر كجا جاي خالي هست همانجا بنشيند ، و يك نقطه مخصوص را
به عنوان اينكه شأن من چنين اقتضا مي‏كند در نظر نگيرد - آن مرد به اطراف‏
متوجه شد ، در نقطه‏اي جايي خالي يافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا
پهلوي مرد متعين و ثروتمندي قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه‏هاي خود را جمع‏
كرد

و خودش را به كناري كشيد ، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو
كرد و گفت :
" ترسيدي كه چيزي از فقر او بتو بچسبد ؟ ! "
- " نه يا رسول الله ! "
- " ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به او سرايت كند ؟ "
- " نه يا رسول الله ! "
- " ترسيدي كه جامه‏هايت كثيف و آلوده شود ؟ "
- " نه يا رسول الله ! "
- " پس چرا پهلو تهي كردي و خودت را به كناري كشيدي ؟ "
- " اعتراف مي‏كنم كه اشتباهي مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران‏
اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمي از دارايي خودم را به اين برادر
مسلمان خود كه درباره‏اش مرتكب اشتباهي شدم ببخشم ؟ "
مرد ژنده پوش : " ولي من حاضر نيستم بپذيرم " .
جمعيت : " چرا ؟ "
- " چون مي‏ترسم روزي مرا هم غرور بگيرد ، و بايك برادر مسلمان خود
آنچنان رفتاري بكنم كه امروز اين شخص با من كرد "

منبع : داستان راستان جلد اول

 

 

برچسب ها :
مرد شامي و امام حسين
پنج شنبه 16 8 1392 12:7

شخصي از اهل شام ، به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد . چشمش افتاد به مردي كه در كناري نشسته بود . توجهش جلب شد . پرسيد : " اين مرد  كيست ؟ " گفته شد : " حسين بن علي بن ابيطالب است " . سوابق تبليغاتي عجيبي  كه در روحش رسوخ كرده بود ، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الي‏ الله آنچه مي‏تواند سب و دشنام نثار حسين بن علي بنمايد . همينكه هر چه‏ خواست گفت و عقده دل خود را گشود ، امام حسين بدون آنكه خشم بگيرد واظهار ناراحتي كند ، نگاهي پر از مهر و عطوفت به او كرد ، و پس از آنكه‏ چند آيه از قرآن - مبني بر حسن خلق و عفو و اغماض - قرائت كرد به او فرمود : " ما براي هر نوع خدمت و كمك به توآماده‏ايم " آنگاه از او پرسيد : " آيا از اهل شامي ؟ " جواب داد :  " آري " .

 فرمود : " من با اين خلق و خوي سابقه دارم و سر چشمه آن را مي‏دانم " .

پس از آن فرمود : " تو در شهر ما غريبي ، اگر احتياجي داري حاضريم به تو كمك دهيم ، حاضريم در خانه خود از تو پذيرايي كنيم . حاضريم تو را بپوشانيم ، حاضريم به تو پول بدهيم " . مرد شامي كه منتظر بود با عكس العمل شديدي برخورد كند ، و هرگز گمان‏ نمي‏كرد با يك همچنين گذشت و اغماضي روبرو شود ، چنان منقلب شد كه گفت :" آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مي‏شد و من به زمين فرو مي‏رفتم ، و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخي نمي‏كردم . تا آن ساعت براي من ، در همه روي زمين كسي از حسين و پدرش مبغوضتر نبود ، و از آن ساعت بر عكس‏ ،  كسي نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست "

منبع : داستان راستان جلد اول

برچسب ها :